من عشقی بیش از آنچه اکنون دریافت میکنم نیاز دارم، هیچ کس من را به خوبی درک نمیکند، اغلب به افراد سردی جذب میشوم که نیازهای من را درک نمیکنند، احساس عدم وصل میکنم حتی به نزدیکانم، هرگز فرد خاصی که من را عمیقاً دوست داشته باشد در زندگیم نداشتهام کسی که بخواهد با من شریک شود و از من مراقبت کند و برایش مهم باشد بر من چه میگذرد، هیچ وقت کسی که به من گوش کند نداشتهام کسی که بتواند عمیقاً نیازها و احساساتم را بفهمد، کسی نبوده به من محبت کند ومرا گرم در آغوش بگیرد، برایم سخت است اجازه دهم دیگران مرا نصیحت کنند یا از من مراقبت کنند. هر آنچه از درون میگیرم کافی است، برایم سخت است بگذارم دیگران مرا دوست بدارند، بیشتر وقتها احساس تنهایی میکنم. اینها جملاتی است که معمولا در جلسات مشاور از سوی کسانی شنیده می شود که احساس می کنند هرگز عشقی را که می خواهند دریافت نمی کنند. بعد از ارزیابی ها ی اولیه آنچه به نظر می رسد این افراد با آن درگیر هستند کمبود شدید عاطفی است.
تجربه کمبود عاطفی:
توصیف این نوع کمبود، بسیار دشوار است و در واژه نمی گنجد دلیل آن هم این است که این محرومیت از سالهای بسیار نخستین بعد از تولد آغاز میشود یعنی زمانی که طفل حتی واژه ای برای توصیف آن نداشته است. حسی که محرومیت عاطفی به کودک می دهد این است که او برای همیشه تنها خواهد ماند و هرگز کسی به او گوش نمیدهد و او را نخواهد فهمید.
احساسهایی که به دنبال محرومیت عاطفی تجربه می شود عبارت است: از احساس خلاء و تهی بودن، به معنی این که کودک مورد غفلت واقع شده است. احساس تنهایی، یعنی هیچ کس برای من نیست، احساس سردی و سنگینی، این حس که تنهایی و بی کسی سرنوشت مختوم فرد خواهد بود.
وقتی کودک دچار کمبود عاطفی می شود احساس میکند از نظر عاطفی مرده است. احساس می کند به هیچ چیز و هیچکس نزدیک نیست، نه زن، نه مرد، نه خانواده و نه دوستان. گاهی این افراد تمایل به تخریب رابطه دارند. مهم نیست اطرافیان چقدر به آنها میبخشند از نظر آنها هیچ چیز هیچ وقت کافی نیست. این افراد جزو کسانی هستند که دیگران فکر میکنند خیلی پرتوقع هستند و دائم بیشتر از اندازه میطلبند. دسته ای از این افراد گاهی با پاسخ دادن بیش از حد به نیازهای دیگران به جبران نیازهای عاطفی خود می پردازند. احساس درماندگی در رابطه ، اجازه اینکه دیگران فرد را سرکوب کنند، درگیر شدن در رابطههایی در آن که نمیشود روی افراد حساب کرد همه و همه ازجمله نشانه های کمبود عاطفی است.
ریشه محرومیت عاطفی:
ریشه این مشکل درنوع رابطه با کسی است که قرار بوده در ماههای اول زندگی، کودک را از نظر عاطفی تغذیه کند یعنی مادر که دنیای مرکزی کودک است. رابطه نخستین کودک، نمونه و الگویی است برای زندگی بعدی طفل در تمام طول عمر. بعد از این اکثر رابطههای نزدیک فرد تحت تأثیر رابطه اولیه با مادر قرار دارد. محرومیت عاطفی نشان دهنده این است که کودک کمتر از حد لازم توجه عاطفی دریافت کرده است. و این بیانگر این است که:
1- مادر سرد و بیعاطفه بوده ، کودک را به اندازه کافی بغل نکرده و برای او وقت نگذاشته.
2-مادر به کودک، احساس مورد عاطفه بودن، خاص و با ارزش بودن نداده است.
3- مادر نیازهای کودک را نفهمیده و برآورده نکرده است. او هرگزدنیای کودک را درک نکرده، در دنیای خود غرق بوده و با کودک وصل عاطفی نداشته است.
4- مادر کودک را به اندازه کافی تسکین نداده و کم کم کودک یاد نگرفته که خود را تسکین دهد.
5- والدین به اندازه کافی کودک را راهنمایی نکرده اند به واقع والدین منبع هدایت برای کودک نبوده اند. و یا او به واسطه نوع رابطه ای که با والدین داشته احساس میکند هیچ کسی که بتوان به او تکیه کرد در خانواده وجود ندارد.
محرومیت عاطفی یک تله دشوار است و به راحتی نمیتوان آنرا شناخت مگر اینکه بیتوجهی و نادیده گرفتن خیلی مشهود و زیاده از حد بوده باشد. ممکن است زمانی متوجه این تله شوید که از خود بپرسید آیا من به مادرم احساس نزدیکی میکنم؟ آیا فکر میکنم او مرا میفهمد؟ آیا دوستش دارم؟ آیا گرم و عاطفی بود؟ میتوانم در مورد احساسم با او حرف بزنم؟ آیا میتواند آنچه را میخواهم ونیاز دارم به من بدهد؟
در نهایت این که:
در نشستهای درمانی، بسیاری از مراجعین درگیر محرومیت عاطفی، انکار میکنند که مادری بیتوجه داشتهاند و اغلب میگویند مادر من خیلی خوب بود. و یا من کودکی خوبی داشتهام. ولی وقتی رابطههای فعلی خود را توصیف میکنند معلوم میشود که در دام محرومیت عاطفی قرار دارند. کمبود عاطفی عمومیترین و ناشناخته ترین مشکل عاطفی است و دسترسی به آن معمولا دشوار است و به تنهایی قابل شناسایی و درمان نیست. با کمک یک درمانگر متخصص، فرد می تواند ضمن شناخت نسبت به خود، از این دام بزرگ زندگی که یک عمر فرد را در خود اسیر کرده و اجازه چشیدن طعم عشق واقعی و با دوام را به او نمی دهد نجات پیدا می کند.