Category: آسیب های کودکی

مرز به واقع حس خود بودن است آن ادراکی است که چگونگی تفاوت فیزیکی، عقلی، عاطفی و معنوی ما از دیگران را مشخص می­سازد. مرزها برای حفاظت از ما است. مرزها ثابت نیستند و به واسطه وضعیت عاطفی ما و نوع افرادی که با آنهادر ارتباط هستیم تغییر می­کنند. وقتی مرزهای ما سالم است ما می­فهمیم که احساس، افکار و واقعیتهای جدایی داریم. مرزهای ما به ما اجازه می­دهند که بفهمیم در ارتباط با دیگران کی هستیم و چه می خواهیم؟ ما برای نزدیک شدن به دیگران هم احتیاج به مرز داریم در غیر این صورت خودمان را گم می­کنیم. مرزها میزان تناسب رفتار ما را با موقعیت ها مشخص می کنند و همچنین ما را از آسیب دیگران محافظت می­کنند. وقتی ما مرزهای سالمی داریم می­فهمیم که چه موقع داریم مورد آزار و اذیت قرار می­گیریم. فرد بدون مرز متوجه نمی­شود که چه موقع از نظر عاطفی یا عقلانی مورد خشونت قرار گرفته است. نشانه عدم وجود مرزهای روشن درفرزندان خانواده های الکلی­، و بزرگسالانی که در رابطه های بیمار گونه گیر افتاده اند این است که تشخیص نمی دهند چه موقع از آنها سوء استفاده شده و یا حق آنها چیست؟ به همین دلیل است که این افراد مدت طولانی در رابطه های ناسالم باقی می مانند.
رشد مرزها یک هسته مرکزی در درمان وایستگی متقابل و روابط نا سالم است چنانچه این افراد برای رشد هویت خود نیاز به تثبیت مرزهای سالم در خود دارند. مرزها چگونه شکل می گیرند؟ در هشت ماه اول زندگی کودکان هیچ مرز مشخصی با مادر ندارند چون برای نیازهای اساسی خود وابسته هستند. در طی دو “سالگی وحشتناک” یعنی زمان “نه” گفتن و لجبازی، کودک فاصله گرفتن از والدین را شروع می­کند. یادگیری تفکر علت و معلول و تاثیر گفتن « نه» در این مرحله اهمیت ویژه­ای دارد. با کاربرد کلمه « نه» ، “نمی­خوام”، “نمی­توانی وادارم کنی” در این مرحله از رشد، کودک افراد دور و بر خودرا می آزماید و بتدریج در می یابد که چه چیزی در کنترل او هست و چه چیزی نیست؟ آیا اگر خودش فکر کند و تصمیم بگیرد، دیگران هنوز هم از او مراقبت می­کنند؟ کجا شروع می­شود و کجا تمام می­شود؟
پاسخ به این سوالات آغاز شکل گیری مرزهای کودک است. روانشناسان معتقدند اگر کودکان « نه » نگویند هرگز خود را تأیید نخواهند کرد. و اگر نتوانند مرزهای خود را مشخص و با حفظ مرزها ادامه دهند، مورد سوءاستفاده قرار می­گیرند. اغلب اوقات گفتن « نه» و «نمی­خوام» قوی­ترین واژه ­های تأییدی و به رسمیت شناختن “خود” است که کودک بکار می­گیرد. این ابراز وجود کمک می­کند که کودک نشان دهد که از والدین جدا است. مادر و پدر سالم به این مرحله رشدی مهم احترام می­گذارند. در خانواده­ های وابسته و ناسالم، بچه­ ها باید خود را با والدین سازگار کنند. در چنین خانواده هایی تحمیل تطبیق بچه ها با والدین، باعث شکل­گیری تمرکز روی بیرون است. در این خانواده ها حریم شخصی مورد حمله قرار می­گیرد و وضعیت عاطفی افراد نه شناخته می­شود و نه پذیرفته. در این صورت تمرکز به جای کودکان روی والدین است.
والدینی که به بچه­ ها آموزش می­دهند که خود را با تغییر حال و هوای والدین تطبیق دهند یعنی اگر مادر خوشحال است کودکان خوشحال باشند و وقتی مادر افسرده است کودکان ناراحت باشند، کودکان از حال خود غافل شده و هرگز منبع درونی برای کمک به خود پیدا نمی­کنند. در این صورت نمی توانند بفهمند که چه احساسی دارند، چی فکر می­کنند و چگونه رفتار می­کنند. این وضعیت هسته اصلی وابستگی متقابل یا روابط بیمارگونه است که همگی نتیجه سیستم مرزها ی صدمه دیده است. در خانواده های ناسالم وقتی کودکان این جمله را می­شنوند « تو من را وادار به تنبیهت کردی » یا « اگر به خاطر تو نبود من این قرص را نمی­خوردم » بچه ­ها باور می­کنند که حقیقت دارد. بچه­ ها قادر به ارزیابی از شرایط نیستند. آنها فکر می­کنند اگر بچه­ های کاملی بودند والدینشان هرگز بیمار یا عصبی شدند. در این حالت است که بچه­ ها یک حس مسئولیت برای والدین خود پیدا می­کنند و این احساس مسئولیت برای سلامتی و رفاه والدین، حتی در بزرگسالی هم دست از سر آنها برنمی­دارد. این حس مسئولیت بیش از اندازه در رابطه ­های دردناک و ایجاد حس عمیق از شرم برای احساس نقص و شکست­های ابتدایی خود را نشان می­دهد. همچنین بچه­ هایی که در شرایط غیرقابل پیش­بینی بزرگ می­شوند، کسانی که در خانواده­ هایی با والدین بدرفتار بزرگ می­شوند در مورد احساس افکار و رفتار خود دچار سرگیجه می­شوند و جایگاه خود را گم می کنند.
چگونه مرزها مورد صدمه قرار می­گیرند: هیچ والدی سیستم مرزهای فرزندش را ب­طور آگاهانه تخریب نمی­کند. در بیشتر مواقع مرزها با اسم علاقه و عشق تخریب می­شوند. وقتی والدین خود حس مستقلی ندارند و همچنین نمی­دانند که چقدر مهم است که حدود فرزندان را رعایت کنند مرزهای فرزندانشان را تخریب می کنند. فرزندان در خانواده­های بیمارگونه معمولاً از نظر عاطفی، جسمی و عقلی آزار می­بینند. این تخریب ها صرفاً در خانواده ­های الکلی اتفاق نمی­افتد، بلکه این اتفاق در خانواده­های با والدین مضطرب و غیرقابل پیش­بینی و افسرده هم رخ می­دهد. والدین با رفتارهای وسواسی و کنترلی و نیز خانواده های با والدین معتاد، فاقد حسی از خود هستند بنابراین فرزندانی با مشکلات مشابه بزرگ می­کنند. بچه ­هایی که توسط والدین غیرقابل اتکا و ناسالم رشد می­کنند اغلب بزرگسالانی با صدمه مرزی می­شوند که در آینده از نظر عاطفی عقلی و ارتباطی در گیر مشکلات عدیده خواهند شد.
این بحث در شماره های آینده دنبال می شود….