Category: فرزندپروری
سرگذست دردناک عنصر نامطلوب در خانواده های خود شیفته
کودکانی که توسط والدین سالم تغذیه شده و بزرگ می شوند در محیطی امن و قابل اعتماد رشد می یابند. این کودکان در آینده بزرگسالانی با روح و روانی سالم خواهند بود. در مقابل پرورش یافتن در خانواده های ناکار آمد و با سرپرستی والدینی که از نظر روانی ناسالم هستند افرادی بیمار و ناسالم باز تولید خواهد کرد. این فرزندان مشکلات و بحرانهای خانواده اصلی خود را به خانواده ای که در آینده تشکیل می دهند منتقل کرده و بدین ترتیب نسلی از خانواده های مختل با مشکلات عاطفی، روانی و اجتماعی ادامه می یابد.
والدین خود شیفته یکی از خانواده های ناکار آمد خانواده هایی هستند با والدین خود شیفته که هرگز نمی توانند اشتباهات خود را بپذیرند. آنها ساعتها وقت صرف می کنند تا خودشان و دیگران را متقاعد کنند که هرکاری که آنها انجام می دهند عالی و بی نقص است. این خانواده ها از فرزندان خود نیز انتظار کامل و بی نقص بودن دارند. فرزندان آنها به دو دسته تقسیم می شوند یک دسته آنهایی که قادرند این انتظار کامل بودن را درونی کرده و دایم درحال دستیابی به کمالات هستند تا والدین خود را خوشحال کنند که در آینده نخبگانی خواهند شد ناخشنود و دسته دیگر فرزندانی که قادر به ارضای این نیاز والدین خود نیستند و ممکن است کاری بکنند که با حس کامل بودن والدین سازگار نباش. آنها ممکن است اشتباه یا خطایی انجام دهند که در این صورت رفتار نامطلوب نشانه نقص یا کمبودی در خانواده است در چنین شرایطی این دسته از والدین بر سر دوراهی قرار می گیرند که اشتباه یا ضعف خود را در تربیت یا نتظارات بپذیرند و یا این که نقص یا قصور را به گردن کسی دیگر بیندازند. والدین نارسیست عموما خود را مبری دانسته و دیگران از جمله کودک را سرمنشا نقص و کمبود قلمداد می کنند. آنها برای تبری جستن از اشتباه، شروع به سرزنش دیگران ازجمله فرزند خود می کنند و این سپری است برای محافظت از این عقیده که آنها کامل هستند واثبات این که اشکال جای دیگری است. والدین خود شیفته در همه حال در حال اثبات کامل بودن خود و نسبت دادن اشکالات و اشتباهات به عاملی غیر از خود هستند و عنصر نامطلوب ساختن از فرزندی که نقش خاطی را به او داده اند تلاشی است در جهت رهایی از احساس تقصیر خود.
وضعیت عنصر نامطلوب در خانواده های خود شیفته درخانواده های با والدین خود شیفته، برای کودک بی دفاع قربانی، راهی باقی نمی ماند به جز به دوش کشیدن بار تقصیر و برچسبی که به پیشانی اش خورده است. او به زودی در می یابد که در این نبرد نابرابر او برنده نخواهد بود لذا تلاشی برای پیشبرد خود و رفع اتهام نمی کند چون اگر هم این کار را بکند فایده ای نخواهد داشت. پذیرش عدم تقصیر او از طرف چنین والدینی، به معنی پذیرش شکستن چهره کامل پدر و مادر خودشیفته در پیشگاه خود و دیگران است لذا کودک چاره ای جز قبول این نقش ندارد. کودک به زودی به کودک بازنده و خرابکاری که موجب سر افکندگی خانواده است و همه کاستی های خانواده به دلیل وجود او است تبدیل می شود. او کودکی دردسر ساز، و بی خاصیت خواهد شد که همه مشکلات خانواده زیر سر اوست. والدین به دنبال این جریان به او نسبت بیمار روانی و آدم مختل می دهند و او را سرزنش می کنند. نا امیدی او از یافتن جایگاه مناسب باعث می شود که امیدش را برای دریافت نوازش مثبت از دست داده و با پذیرش نقشی که به او داده اند با انجام رفتارهای نامطلوب، نوازش منفی دریافت کند. با ادامه این رویه و سیکل معیوب، والدین احساس کامل بودن خود را باور کرده و همه کاسه کوزه ها را بر سر فرزند مشکل دار می شکنند.
جستجوی راه حل توسط کودک برای کاهش خشم والدین، کودک قربانی، نگاه و ارزیابی والدین را نسبت به خود را می پذیرد. او احساس حقارت و بی ارزشی می کند. او این باور بد بودن، بی ارزشی و نقص و کمبود را درونی می کند و فکر می کند هرکسی با او روبه رو شود این شرارت ذاتی را در او می بیند و او را طرد می کند همانگونه که خانواده اش او را از خود راند. محرومیت از گرمی، پذیرش، امنیت و عشق بدون قید و شرط، کودک را به این نتیجه می رساند که من دوست نداشتنی و بی ارزش هستم وجهان جای نا امنی است. با ادامه این وضعیت، حقارت، شرم و خشم در او انباشته می شود و فکر می کند این وضعیت تمامی ندارد واو هرگز طعم عشق بدون شرط را نخواهد چشید. به منظور آرام کردن حس دردناک و ناامیدی ناشی از محرومیت، و برای بقا در مقابل چنین واقعیت خشنی، کودک از مکانیزهای دفاعی برای محافظت از خود استفاده می کند. نوع مکانیزم مورد استفاده در این موقعیت، مکانیزمهایی است که افراد آسیب از دیده در جنگ و تراما استفاده میکنند. از آنجایی مغز انسان که قادر به تشخیص میزان صدمه تجربه شده نیست او به مثابه فردی که در میدان جنگ است، در حالت دفاع دایمی برای مقابله باخطر قریب الوقوع قرار می گیرد. برای محافظت از خود او خاطرات دردناک را سرکوب و از سطح آگاهی خود خارج می کند ولی این تجربه های دردناک هرگز ازبین نرفته و با کوچکترین اشاره ای بدون یاد آوری خاطره اصلی احساس می شوند. به همین دلیل است که این افراد دایم در حال حمله و یا گریز هستند همانگونه که سربازان در میدان جنگ دایم در حالت ترس از حمله دشمن قرار دارند با این تفاوت که آنها به واقع درگیر هیچ جنگی نیستند ولی حالت دفاعی را همچنان در رفتار آنها می توان مشاهده کرد. در این دسته از افراد احساس شرم، خشم و خجالتی که انکار و پس رانده شده است ریشه اصلی اختلالات شخصیتی و مشکلات ارتباطی است که از زخمهای شفا نایافته دوران کودکی سرچشمه می گیرد.
زندگی در مرحله بقا به دلیل زندگی در مرحله بقا و الگوی رفتاری مبتی بر جنگ دایمی برای زنده ماندن هر حرفی، حرکتی و اقدامی، تهدیدی علیه حیات این افراد تلقی می شود لذا تمرکز بسیار زیادی برنیازهای ارضا نشده خود دارند به طوری که بدون توجه ودرک دیگران فقط به خود می اندیشند. آنها نه تنها دیگران را نمی بینند بله گاهی برای رسیدن به خواسته های خود ممکن است به دیگران صدمه بزنند. به واقع آنها نیز مانند والدین خود برای هر مشکل درونی و بیرونی و حتی اشتباهی به دنبال مقصر بیرونی و یا حتی تنبیه عوامل بیرونی هستند چون پذیرش اشتباه به واقع احساس شرم آنها را هدف قرار می دهد. وقتی دقیق تر این افراد را مشاهده می کنیم به گونه ای آنها را ادامه شخصیت خودبین و خود شیفته والدینشان در می یابیم. رفتارهای این دسته افراد، دفاعی است برای حفظ آنها در مقابل محرومیتها دوران کودکی. نتیجه صدمات روانشناختی دوران کودکی باعث می شود که فرد قادر به حس عطوفت در یک رابطه همدلانه و عاشقانه و حتی دوستانه نباشد. چرا که این افراد در یک موضع دفاعی به طور افراطی فقط به خود و نیازهایشان می اندیشند و برای رسیدن به این خواسته ها، دیگران را دستکاری و مورد بد رفتاری قرار می دهند. این وضعیت هرگونه امکان دلبستگی و شفقت را از آنها سلب می کند. البته لازم به ذکر است که این دسته افراد فقط در خانواده های خود شیفته پرورش نمی یابند بلکه هر خانواده ای که در آن فضای افسردگی، مراقبتهای افراطی و نامتناسب با نیازهای کودک، عدم امنیت، غفلت، سیستم های آموزشی و دیسیپلین آهنین حاکم باشد می تواند زمینه رشد این دسته از کودکان را فراهم آورد.
نهایت این که با توجه به طیف گسترده افرادی که زیر چتر تعریف عنصر نامطلوب و یا افراد بدرفتار قرار می گیرند و نقش بسیار حیاتی والدین در پرورش نسل خود شیفته که که درجامعه ما به وفور یافت می شود، لازم است که والدین با آگاهی نسبت به زخمهای دوران کودکی و نیازهای پاسخ نیافته خود به درمان دردهای روانی و عاطفی خود بپردازند تا با اصلاح رفتار خود نسلی سالم و بالنده پرورش دهند.